طالع يك ببر مستاجر

عباس موذن
ga_moazzen@yahoo.com


من يك ببر هستم . خوب مي خورم ، خوب مي نوشم و خوب مي پوشم . با قدرت زندگي مي كنم . همسرم شكايت مي كند . از نداشتن يك خانه مي نالد و از بس كه درد مستاجري كشيده است ، مي گويد :
« ما در اين دنيا چيزي را كم نداريم . تنها كم و كسري كه هميشه وبال گردنمان بوده ، نداشتن يك خانه است . خانه اي كوچك كه فقط مال خودمان باشد .»
مي گويم : « تو داري با يك ببر زندگي مي كني و از حمايت من برخوردارهستي .»
اندكي خيالش راحت مي شود . اگر چه من از زندگي و اين كه هر سال بايد زن و بچه ام را به دندان بگيرم و محل سكونتم را عوض كنم زياد ناراحت نيستم اما خانواده ام به خصوص دخترم كه يك ماده ببر است ، خيلي شكايت مي كند . همسرم مي گويد :
« آخه مرد ، تو يك دختر داري . بايد به فكر فرداي اين دختر باشي . آدم دختر دار مصيبتي دو چندان بيشتر از ديگران به دوش دارد .»
در طالعم نوشته شده كه نبايد صاحب خانه شوم . خدا به پدرم نيز تا وقتي كه مرد ، خانه اي نداد . همين طور پنج برادرم را خداوند از خانه دار شدن محروم كرده است . از ميان خانواده فقط خواهرانم از امتياز مسكن ، برخوردارند .
يك ببرهستم . دراولين شب يك زمستان به دنيا آمده ام ؛ شروع نيمه ي دوم شب يلدا .
ستاره ها مي گويند :
« در خانه هاي متولدين سال ببر، هيچ بلايي نازل نمي شود حتي هيچ دزدي جرئت
نمي كند به لانه ي ببرها نزديك شود . »
هنگامي كه به مسافرت مي روم نيازي نمي بينم در خانه را قفل بياندازنم . بارها ، فقط در را چفت كرده ام اما يك نيروي دروني به من اطمينان مي دهد كه نيازي به كليد كردن آن نيست . تا كنون هيچ دزدي به من نزده است. احساس مي كنم شبحي دورتا دور محل سكونتم را پوشش داده است كه دزد سفتان آن را مي بينند . هيچ كس حماقت نمي كند از خانه ي يك ببر چيزي بدزدد .
من يك ببر هستم با غريزه هايي مثل خوب خوردن ، خوب نوشيدن و همان طوري كه زنم مي گويد ، غرور يك ببر را نيز دارم . از تنهايي لذت مي برم . مورچه ها مي گويند ، تو زياد مي خوري و كم كار مي كني . مرا تنبل مي دانند . اما خب اين طبيعت من است . شكارهاي بزرگ را دوست دارم شايد به همين دليل است كه زود خسته مي شوم . البته همين مورچه هاخوب مي دانند كه انرژيي كه براي بدست آوردن يك وعده غذا از بدنم مصرف مي شود به اندازه ي دو چندان كاري ست كه آن ها در طي روز انجام مي دهند . نمي فهمند كه من نمي توانم به اندازه ي آن ها غذا بخورم . اگر به اندازه ي يك مورچه يا سوسك مصرف كنم ، دو روزه خواهم مرد . خانمم كمتر از من و دخترم مي خورد . شايد به خاطر اين كه او يك بز است . مي گويد :
« وقتي در كنار تو هستم احساس امنيت مي كنم . مي دانم كه هيچ خطري تهديدم نمي كند ! اما از بي خياليت زجر مي كشم .»
مي گويم : « تو بايد در كنار من راه بروي تا بتواني مثل من و از زاويه ي نگاه من به پيرامونت ، همين طور ديگر موجودات نگاه كني تا ببيني آن ها چقدر كوچكند . »
بعضي از آن ها موش هستند . فقط نيازدارند تا جمع كنند ؛ از همه چيز . از اين كار لذت مي برند . نمي توانند خوب و مناسب خرجشان كنند . ساديسم انبار كردن دارند . ته مانده هاي وجود و موجود را جمع مي كنند . چشمهايشان عمق را نمي ببيند . مي ترسند يك روز غذا گيرشان نيايد و گرسنه بمانند . از مردن ، مي ترسند . اما يك نيروي غريزي به من مي گويد كه گرسنه نخواهم ماند . بعضي از اين موجوات ، كركس هستند . با بال هايي قرص و محكم پرواز مي كنند اما از مردارها تغذيه مي كنند . مثل پروانه ها نمي توانند راحت پرواز كنند . بارها ، آرزو كرده ام براي چند مترهم كه شده بتوانم پرواز كنم اما نمي شود . شايد به خاطر اين كه بدنم سنگين است . يك روز اين كار را مي كنم ؛ از بلندترين جاي ممكن خواهم پريد . خطرناك است اما به امتحان يك بار پريدن مي ارزد . با عقاب ها احساس نزديكي مي كنم .
آن ها را دوست دارم . بيشتر اوقات به تماشايشان مي نشينم . به خصوص وقتي كه شكارشان را در آسمان مي گيرند . در آن لحظه احساس سبكي مي كنم .
دخترم هنوز خيلي كوچك است . نياز دارد در كنار من و تحت حمايت من باشد تا گرسنگي نكشد . روحيه و غرايزش مثل من است . در مقابل كوچكترين تصميمي كه برايش مي گيرم با من مخالفت مي كند . حتي دوست دارد كارهاي اشتباهش را متذكر نشوم . با وجود اين كه هنوز انگشت شصتش را مي مكد اما از اشتباه كردن خجالت مي كشد . هميشه در مخالفت با صحبت ها و نصيحت هايي كه به او مي كنم ، غرشي براي گفتن دارد . وقتي در مقابل تصميم من به نتيجه نمي رسد پشت سر مادرش مي گريزد و از او مي خواهد كه به جنگ من بيايد . همسرم مي گويد : « من ، چه گناهي كرده ام كه بين دو ببر گيرافتاده ام . يك ببرِ نرِ بزرگ و يك ماده ببر كوچك . »
گاهي وقت ها دلم براي زنم مي سوزد و هيچ نمي گويم . با اين كه هيكلش كوچكتر و سن وسالش كمتر از من است اما وقتي عصباني مي شود كمي مرا مي ترساند . به خاطر ببر بودنم مي ترسم . نه از او بلكه ادامه ي عصبانيتش ، قدرت و حريم خانه ام را برهم مي زند . سعي مي كنم در آن لحظه چيزي نگويم و حرفم را در دلم نگه دارم . بايد اعتراف كنم كه خيلي دوستش دارم . بودنش تعادل قدرت را در خانواده موجب مي شود . وجود همين تعادل در زنده ماندنمان اساسي ست .
همين موجودات ريز و چندش آوري كه مجبورم هر روز و شام تحملشان كنم اگر بفهمند كه در خانواده ام خللي پيدا شده شبانه هجوم آورده و من و خانواده ام را تكه پاره مي كنند و مي خورند . اين جانوران را نبايد دست كم گرفت . به خصوص كه حالا ديگر باسواد شده و با استفاده از تجارت يك دقيقه اي همين طور مديريت يك دقيقه اي سوراخ در رو ها را خوب مي دانند . سلول هاي مغزشان براي يك كار برنامه ريزي شده است و آنهم زندگي در يك دقيقه است ! همسرم به اين قضيه پي برده است و از نقطه ضعف من نسبت به خودش استفاده نمي كند . عصباني كه مي شود خيلي تيز و تند است اما مي داند كه من چه موقع عصباني مي شوم . سعي مي كند در هنگام مناسب به چنين عملي دست بزند . الان نيز يكي از همان روزهاست كه نبايد به پرو پاي من بپيچد چون قرارداد اجاره خانه ام تمام شده و اعصابم براي پيدا كردن جاي مناسب ديگري به هم خورده است . براي انتخاب خانه از او نظري نمي خواهم . خودم بايد تصميم بگيرم . بلخره نگاه او از چشمان يك بز صادر مي شود . مثل من نمي تواند خطرات جنگلي به نام زندگي را ببيند .
صاحب خانه ي قبلي من يك گربه بود . به آرامي و ناز و افاده با من صحبت مي كرد.او دوست دارد كه من آن جا باشم و قراردادم را تمديد كنم اما من ديگر از بودن زير منت يك گربه خسته شده ام . صاحب خانه ي دوسال پيش من نيز، يك گراز بود . نيمه شب هاسرو صداي او با زنش كه روي تخت خواب قلت مي خوردند نمي گذاشت راحت بخوابم . هميشه بوي بدي از بالا مي آمد و بوي آشغال زباله كه گاهي اوقات هفته اي يك بار هم آن ها را بيرون نمي انداخت . صاحب خانه ي پيش از او يك كرگدن بود . از صداي خرناس كشيدنش مي فهميدم كه به خانه آمده است. مي گفت :
« من عادت كرده ام فقط به جلو خودم نگاه كنم . ديگران بايد مواظب باشند تا زير پايم له نشوند . به من چه ، چه چيزي در اينطرف و يا آن طرفم وجود دارد ، وقتي كه من فقط نياز دارم جلو را ببينم !»
حتي احتياط يك فيل را هم نداشت . لااقل ، فيل ها مي توانند موجودات ريز را ببينند . يكي از همين فيل ها مي گفت :
« موجودات كوچك و ريز براي ما خيلي خطرناكند . شايد يكي از علت هايي كه باعث شده است در حين بزرگ بودن فكر هم بكنيم همين است كه مراقب آن هايي كه به چشم نمي آيند هم هستيم . مثلن همين موش ها ، ممكن ست اتفاقي يكي شان زير پايمان برود آن وقت است كه با سر به زمين بخوريم . به زمين كه بخوريم ، تازه اگر سالم مانده باشيم بلند شدنمان مصيبت است . جانوران ريز براي ما خطرناك تر از موجوداتي هم قد خودمان هستند . »
گاهي اوقات فكر مي كنم اگر صاحب خانه شوم مستاجر من چه كسي خواهد بود ؟ ممكن است يك شير باشد و يا يك سنجاقك ، نمي دانم . آن چه مهم است ، وسوسه مي شوم خانه دار شدن را تجربه كنم . اين قسمتي از غرايزمن نيست اما بايد خوشايند باشد . ممكن است به خاطر اين باشد كه با يك بز، زندگي مي كنم . شايد م به خاطر اين كه با يك ببر ازدواج نكرده ام تا از همان روزهاي اول زندگي ، يكي مان يكي ديگر را تكه پاره كند !
چند روزي ست كه احساس مي كنم پنجه هايم كوچك تر شده است . شب ها خواب هاي پريشان مي بينم . خواب مي بينم كه همه ي موجودان ريز و درشت صاحب خانه شده اند . هر كجا كه مي روم درها را از روي من مي بندند و قفل مي كنند . مي ترسند . ببرك من بزرگ شده و با يك نهنگ ازدواج كرده است . اتفاقي كه براي من يك كابوس است . به همسرم وصيت كرده ام كه هيچ وقت نگذارد دخترم با يك نهنگ زندگي كند . آن ها از كنه ها ريزتر و از موش ها خطرناك ترند . به دخترم مي گويم تو بايد با يك اژده ها ازدواج كني . در سايه ي يك اژده ها بودن آرامشي دارد كه حتي در كنار ببر بودن هم ندارد . ستارگان ، مرگ سختي را براي متوليدن سال ببر پيش بيني كرده اند . ببرها با تصادفي بزرگ كه آن هم در طالعشان نوشته شده جان مي دهند .
چشم هايم تار شده و كوپالم به سفتي ديروز نيست . از چيزي يا اتفاقي كه هنوز نيافتاده و نمي دانم چيست ، مي ترسم ! همسرم مي گويد :
« تو داري تغيير مي كني . تغييري كه با طبيعت تو مغايرت دارد. »
به ستاره ها نگاه مي كنم . آن ها روي طالع من ، دو گوش خرگوش ، يك كله ي فيل و دو پاي مورچه كشيده اند . يعني ممكن است پيش بيني يك بز درست باشد!

هشتم شهريور 84
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33048< 7


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي